danialdanial، تا این لحظه: 16 سال و 3 ماه و 4 روز سن داره

دانیال زرنگ مامان بابا

تشکر از دنی جون.

پ پسر عزیزم : چند روزی بود که خوب نمی خوابیدی و من و بابا حسابی اذیت شدیم. دلیلشم نمی دونیم. تا اینکه با خانم دکتر صحبت کردیم و با برنامه ریزی برای خوابت نتیجه داد. و الان خدا روشکر شب ها تا صبح راحت می خوابی. (((( ممنون از خدای مهربون, دوست داریم.)))) ...
16 آبان 1390

عید سعید قربان مبارک.

ت و را وفا دار دیدم و بی وفایی نمودم. تو را گرم دیدم در سرد ترین لحظات به سراغت امدم.   اما .... تو مرا چه دیدی که همچنان بخشنده و توبه پذیر و مشتاق بنده ات ماندی؟؟؟ عید قربان بر شما و بندگان صالح خدا مبارک.   ...
15 آبان 1390

کلاس دنی . 14 ابان 90.

پسرم سلام. امروز شنبه و یک هفته دیگر را اغاز کردیم. امیدوارم که همراه با سلامتی و خوشی  باشد. عزیزم تا ظهر بعد از خوردن صبحانه و میوه و .... برای خودت رفتی بازی و سرگرم بودی . منم مشغول کارهای روزانه. ناهارخوردیم و خوابیدیم و عصری دو تایی رفتیم کلاس. با شاهین رفتین توی کلاس و من و خاله مریم هم منتظر شما نشستیم تا کلاس تمام شد و همگی با هم اومدیم .توی مسیر انها زودتر پیاده شدند و من و تو هم اومدیم خونه. بابا گفت: که مامان بزرگ و بهداد دارن میان پیش ما و اومدن و برای ما کیک و کادو اوردند. خلاصه کلی با بهداد بازی کردین و دور هم خوش گذشت. الانم کم کم برای خواب داریم اماده میشیم . ...
14 آبان 1390

پارک فدک . 13 ابان 90.

عزیزم سلام به روی ماهت. امروز جمعه ١٣ ابان و ٦ سالگرد ازدواج مامان و بابا هست. خیلی روز خوب و خاطره انگیزی برای من و بابا بوده و هست. و خدا را شکر که تو هم به جمع ما اضافه شدی و کانون ما را گرم تر کردی. بابا رفت نون تازه گرفت و صبحانه خوردیم و با بابا رفتین شیرینی گرفتین و مامان هم مشغول ناهار درست کردن . خورشت قیمه گذاشتم و عالی شده بود جای همگی خالی. ناهار خوردی خوابیدی و من وبابا هم نشستیم فیلم دیدیم. عصری هم سه تایی رفتیم پارک و قدم زدیم و عکس گرفتیم و توی زمین بازی کلی بازی کردی و اومدیم خونه. امروز هم به خوبی و خوشی به پایان رسید. ((( از همه عزیزانمان که امروز به ما زنگ زدند و یا اس...
14 آبان 1390

شیطونی دنی جونم.ابان 90

عزیزم : وقتی میریم زمین بازی از این به ور به اون ور میدویی و ما هم دنبالت. اینجا هم در حال بالا رفتن از پله های سرسره. شیطونم , عاشقتم و از خوشحالیت , خوشحال. ...
14 آبان 1390

سرسره سواری دانیال.

اینم پسرم که بالای سرسره رفتی و برای خودت نشسته بودی و پایین نمی اومدی. معلوم نیست به چی نگاه میکردی؟؟؟؟ که صدات کردم مامانی بیا پایین و اومدی .....  بوس. ...
14 آبان 1390

خونه مامان بزرگ و گردش با بابایی.ابان 90

سلام گلم. مامانی از پنجشنبه برات بگم که من مهمونی دعوت داشتم. تولد خاله نسیم بود و اماده شدیم و تو رو بردم خونه مامان بزرگ تا ظهر که بابا هم اومد اونجا و ناهار دور هم خوردین و اومدین خونه. منم رفتم و خیلی خوش گذشت و جای تو هم خالی بود ,عزیزم. عصری اومدم و رفتیم خرید و شام هم بابا دامون به مناسبت سالگرد ازدواجمون از بیرون گرفت , از پدر خوب ,جای همگی خالی. لازانیا و پیتزا و .... خلاصه شب خوبی بود و خوش گذشت. ...
14 آبان 1390